جدول جو
جدول جو

معنی بو زدن - جستجوی لغت در جدول جو

بو زدن
(نَ)
بو آمدن از چیزی. و بنفسه، بمعنی بو دادن است. (از آنندراج) :
ای فاخته ز ناله زن آتش ببوستان
کآن گل امید نیست که بوی وفا زند.
امیرخسرو (از آنندراج).
ببزم شاه نرگس مست رفت و بو زند ترسم
مگر کو خلق شاه هر دو عالم در دهان دارد.
امیرخسرو (از آنندراج).
- بو زدن زخم، بوی بد پیدا کردن زخم و آن علامت بد است برای زخم. (آنندراج) :
گریه کردم داغ طعن دوستداران تازه شد
از شکایت زخم شمشیر زبان بو میزند.
اسیر (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بر زدن
تصویر بر زدن
کنایه از برابری کردن برای مثال به برزنی که از او اندکی بیفروزند / به نور با فلک ماه بر زند برزن (عنصری - ۲۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بش زدن
تصویر بش زدن
به هم چسباندن ظرف های شکسته با بند یا بش، بند زدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ بَ رَ)
در اوراق قمار، پس و پیش کردن ورق ها تا دغلی و تقلب در آن نباشد. زیرو روی کردن اوراق قمار تا نباید حریف دغلبازی آنرا بسود خود مرتب کرده باشد. زیرو زبر کردن اوراق بازی تا اگر حریفان دغل پشت هم اندازی کرده باشند باطل گردد. (یادداشت مؤلف). رجوع به بر شود، جماعت دوستانی که با یکدیگر همسنگ و همرتبه و دمخورند. (فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ)
در زبان اطفال دویدن، دو بزن بیا، بدوبیا. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ غُ دَ)
در تداول عامه، خواهش کردن. خواهش و سماجت و اصرار کردن
لغت نامه دهخدا
(نَجْهْ)
از عالم سرنا زدن و نای زدن. (آنندراج). نواختن بوق. (فرهنگ فارسی معین) :
چون بوق زدن باشد در گاه هزیمت
مردی که جوانی کند اندر گه پیری.
(از قابوسنامه).
در هزیمت چون زنی بوق ار بجایستت خرد
ورنه مجنونی چرا می پای کوبی در سرب.
ناصرخسرو.
تو نیز اندر هزیمت بوق می زن
ز جاهی خیمه بر عیوق می زن.
نظامی.
لغت نامه دهخدا
(شَ /شِ شُ دَ)
اختلاف بسیار جزئی داشتن (معمولاً در جملۀ منفی استعمال شود) : قیافه اش با قیافۀ او مو نمیزند، یعنی کوچکترین اختلافی ندارد. (از یادداشت مؤلف) ، در نهایت استقامت و راستی بودن. در استقامت اندک کجی نداشتن. در یک ردیف مستقیم قرار داشتن: رج آجرها که چیده است مو نمی زند، بر یک امتداد است، در نهایت حساسیت بودن و جزئی اختلاف را نشان دادن چنانکه ترازوئی دقیق
لغت نامه دهخدا
تصویری از بم زدن
تصویر بم زدن
با دست زدن بر سر کسی بقوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوق زدن
تصویر بوق زدن
برغو زدن، کرنا زدن نواختن بوق، گوز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مو زدن
تصویر مو زدن
اختلاف بسیار جزیی داشتن (در جمله منفی استعمال شود) : (صورتش با صورت مادرش مو نمیزند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هو زدن
تصویر هو زدن
با دست بر روی دهن زدن و فریاد کشیدن بهنگام شادی واستهزا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بر زدن
تصویر بر زدن
((بُ. زَ دَ))
برهم زدن و زیر و رو کردن ورق ها پیش از بازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوق زدن
تصویر بوق زدن
التّزمير
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بوق زدن
تصویر بوق زدن
Beep, Honking
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بوق زدن
تصویر بوق زدن
bip, klaxon
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بوق زدن
تصویر بوق زدن
pitido, bocinazo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بوق زدن
تصویر بوق زدن
piga kelele, honi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بوق زدن
تصویر بوق زدن
piepen, hupend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بوق زدن
تصویر بوق زدن
подавати сигнал , сигналити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بوق زدن
تصویر بوق زدن
piszczeć, trąbić
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بوق زدن
تصویر بوق زدن
哔声 , 按喇叭
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بوق زدن
تصویر بوق زدن
apitar, buzina
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بوق زدن
تصویر بوق زدن
بوق بجانا , ہارن بجانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بوق زدن
تصویر بوق زدن
বীপ শব্দ তৈরি করা , হর্ন বাজানো
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بوق زدن
تصویر بوق زدن
bip sesi yapmak, kornaya basmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بوق زدن
تصویر بوق زدن
fare il bip, clacson
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بوق زدن
تصویر بوق زدن
비프음을 내다 , 경적을 울리다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بوق زدن
تصویر بوق زدن
ビープ音を鳴らす , クラクションを鳴らす
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بوق زدن
تصویر بوق زدن
לפלוט צפצוף , צפצף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بوق زدن
تصویر بوق زدن
издавать звуковой сигнал , гудящий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بوق زدن
تصویر بوق زدن
berbunyi bip, membunyikan klakson
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بوق زدن
تصویر بوق زدن
ส่งเสียงบี๊บ , บีบแตร
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بوق زدن
تصویر بوق زدن
piepen, claxon
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بوق زدن
تصویر بوق زدن
बीप करना , हॉर्न बजाना
دیکشنری فارسی به هندی